Monday, November 23, 2009

راه حلی بنام مهد کودک

من فکر می کردم که مهد کودک جاییه برای بچه هایی که مادراشون کارمندن و اگه یکی که خونه دار بود بچش رو می گذاشت مهد بی مسئولیت بود و خودخواه , چنین بود و چنان . خودم می رفتم سرکار و بچم رو می گذاشتم پیش مامان بزرگاش تا اینکه دختر کوچیکه هم اومد من موندم تو خونه و کارم شد بچه داری یکروز چشام رو باز کردم و دیدم یا از صبح دارم برای دخترکم کارتون می ذارم تا بشینه یکجا یا اگه یک کوچولو شیطنت می کنه صدا خوشگلم رو ول می کنم سرش . دیدم اینطوری نمیشه بچم دلش می خواست با بچه ها بازی کنه , کتاب می می نیش رو می آورد (اونیکه می می نی می ره مهد ) و می گفت مامان ببین می می نی می ره مهد خوب منم باید برم دیگه خلاصه رفتم یک پرس و جویی کردم و یک مهد مناسب و نزدیک به خونه پیدا کردم و دخترکم در دو سال و سه ماهگی مهد رفتنش رو شروع کرد ماه اول خودم باهاش رفتم تا دیگه عادت کرد .
مهد رفتن براش خوب بود چون یاد گرفت چطوری با بچه ها بازی کنه و کنار بیاد , غذا خوردنش بهتر شد , خوابیدنش منظم شد و کلی شعر و داستان جدید یاد گرفت
مهد رفتنش برای منم خوب شد چه حالا که دوباره کارم رو شروع کردم و چه اونموقع که خونه بودم . یک کم وقت واسه خودم داشتم و این باعث می شد انرژی کافی جمع کنم برای وقت با هم بودنمون
مهد رفتنش واسه دختر کوچیکم خوب شد چون در نبود خواهرش توجه بیشتری رو می گیره و مهمتر اینکه می تونه با دل راحت با اسباب بازیهاش بازی کنه

2 comments:

Sib said...

به به! اینجا رو نشناختم:))
ممممم! چی بگم. من که هنوز مثل قدیمای تو فکر میکنم. اما چه سنی بهتره برا مهد رفتن؟

زینب said...

من مادر نیستم اما یه کوچولویی توی فامیل داشتیم که خیلی دوسش داشتم. گاهی که میرفتم خونشون و برام کتاب میاورد که براش بخونم، یه موقعها می می نی رو هم میاورد. الان گفتین می می نی، یاد کیانا جون خودم افتادم که دلم براش یه ریزه شده...
آخه از ایران رفته.
زی زی مونده و حوضش