Monday, November 30, 2009

مام بچه بودیم اینام بچند

وقتی بچه بودم می گند خیلی خوشخواب بودم یعنی وقتی از خواب پا میشدم باید تند تند عوضم می کردند و شیرم می دادند مبادا که دوباره خوابم ببره وقتی مدرسه ای شدم عقربه های ساعت که رو 8 می رفت من باید شب بخیر می گفتم والا یک دلشوره ای می گرفتم که نگو . بزرگتر هم که شدم باز هم شبها زود می خوابیدم یعنی خوابم می برد حالا این دختر های من همه رو خواب می کنند و خودشون بیدارند قبلا ها این داستان که همسایمون رفته بوده تو اتاق پسر کوچولوش رو بخوابونه بعد چند دقیقه خودش خوابش می بره و پسر کوچولو با افتخار از اتاق می آد بیرون خیلی برام خنده دار بود اما حالا این داستان هرروز خودمونه ! این دختر کوچیکه, فسقلی یک مبارزه ای می کنه با خواب, باورنکردنی. حالا ما(من و باباشون ) واسه دلخوشی خودمون هی می گیم آخه اینا خیلی باهوشند و بچه های باهوش کم می خوابند و ال و بل . پس من که همش خواب بودم پس خنگ بودم ؟ حالا خنگ یا غیر خنگ حداقل بچه خوبی بودم

1 comment:

نندي said...

من هنوزم خنگم@!!!!