شبهایی که با بچه ها تنهام خوابوندنشون کلی داستان داره
اگه اول کوچیکه رو بخوابونم خوب خیلی خوبه چون با خیال راحت برنامه جیش -مسواک -قصه رو برای دختر بزرگه اجرا میکنم و می خوابه
اگه بخوام اول بزرگه رو بخوابونم خوب سخته چون کوچیکه نمی شینه تو تاریکی قصه بشنوه که . بیرون اتاق تنهایی هم نمی مونه باید یک شیشه شیر براش درست کنم ببرمش تو اتاق دختر بزرگه به این شیر بدم واسه اون قصه بگم و تو دلم هم دعا کنم که تا قبل از اینکه شیر تموم شه یکیشون بخوابه .اگه یکیشون خوابید که خوب اوضاع روبراهه چون اون یکی رو سر فرصت می خوابونم اما اگه شیر تموم شه و باز جفتی بیدار باشند دیگه کار سخت می شه یا باید دختر کوچیکه رو بغل کنم و دور اتاق راه ببرم تا صداش در نیاد و برای دختر بزرگه قصه بگم که این موضوع چندان خوشایند دختر بزرگه نیست امکان اینکه بگه مامان منم بگل (بغل) زیاده ! و یا اینکه باید کالسکه بیارم و دختر کوچیکه رو تو نیم وجب جای اتاق هی اینور اونور کنم و باز قصه بگم و بگم و بگم و هی اینها نخوابند و نخوابند و نخوابند اونوقت می فهمم که امشب از اون شبهاست
Monday, November 2, 2009
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment