Sunday, November 22, 2009

گورباگه *

ساعت پنج صبح با داد و فريادهاي دختر بزرگه از خواب پا ميشم از بين هق هق گريه اش مي فهمم که دوتا گورباگه سفيد از تو حياط اومدند رفتند تو رختخوابش تا اذيتش کنند . چراغ رو روشن مي کنيم راضي نمي شه بياد تو اتاق مي گه بايد بابا پشه کش رو بياره . آقاي پدر مسلح به پشه کش مي آد مي ريم تو اتاق همه جا رو زير و رو مي کنيم چيزي نيست قبول مي کنه که بخوابه البته به همراه پدر پشه کش بدست ! مي رم سرجام و به اين فکر مي کنم که چرا امشب , درست امشب که دختر کوچيکه رحم کرده بود و فقط يکبار پاشده بودو من در خواب ناز بودم بايد گورباگه ها به رختخواب دخترکم حمله کنند ؟
* غورباغه

3 comments:

nanady said...

:)

nanady said...

:)

Sib said...

کلی خندیدم:)))))))))))))) نــــــــــــازی، هم مامان و هم دختر:)