Wednesday, December 30, 2009

نازکش داری ناز کن , نداری پاتو دراز کن

صحنه اول : دوران مجردی
از سر کار می رسم خونه مامانم با یک لیوان شربت می اد استقبالم . لباسم رو که عوض می کنم می افتم رو مبل جلو تلویزیون بعدش هم برای شام صدام می کنند و بعد از خوردن شام یک کتاب دستم می گیرم دراز می کشم رو تخت و در حین خوندن کتاب خوابم می بره مامانم می اد عینکم رو از چشمم بر می داره , کتابم رو از زیر دستم می کشه بیرون و چراغ رو خاموش می کنه و می ره


صحنه دوم : بعد از ازدواج
از سرکار می رسم خونه خستم امااز ناز کش مهربونم خبری نیست یک شربت درست می کنم جلو تلویزیون می خورم و بعد می رم تو آشپزخونه به شام درست کردن و ظرف شستن و باقی کارها .بعد از شام و شستن ظرفها و پر کردن ظرفهای غذای فردا اگه حال داشته باشم چند صفحه ای  کتاب می خونم و بعد هم خواب


صحنه سوم : بعد از بچه دار شدن

از سرکار که می ام تو راه خونه دختر بزرگه رو از مهد برمی دارم تمام طول راه فک می زنم تا یکوقت نره رو بدقلقی و گریه زاری راه بندازه . وقتی می رسیم خونه لباسهاش رو در می ارم و دست و روش رو می شورم و بعد می ام سراغ اون یکی دخترکم . از مامان بزرگش تحویلش می گیرم و دیگه از حالا به بعد منم و دو دختر. یکم ناز این رو می کشم یکم به اون می رسم و این وسط مسط ها یک شامی هم ردیف می کنم و بعد باید شامشان رو بدم و بعد بخوابونمشون و تازه بعد از خواب این دوتا باید خونه رو که انگار بمب توش ترکیده رو یک مرتبی بکنم و ظرفها رو بذارم و تو ماشین و خلاصه کلی کار . کتاب شبها می خونم ؟ نه عمرا سرم به بالشت نرسیده می خوابم چون می دونم که شاید این خواب به یکساعت هم نکشه و دختر کوچیکه بیدار بشه 

Tuesday, December 29, 2009

راه کاری برای پدرها ی خسته

اگه پدر باشی می تونی یکروز که حوصله نداری و خسته ای یک چیزی ,مطمئنا تو خونه ای که دوتا بچه وروجک کوچولو دارند شیطنت می کنند و یک زن خسته و غرغرو دائم از این ور خونه می ره اون ور تا کاری رو انجام بده پیداکردن اون یک چیز کار سختی نیست , رو بهونه کنی و روزنامت رو برداری و بری تو یک اتاق ,ترجیحا اون اتاقی که تلویزیون و کامپیوتر داره, و دررو  رو خودت ببندی و با خیال راحت   استراحت کنی  بدون اینکه نگران چیزی در بیرون از اون اتاق باشی  

!پی نوشت : عزیزم تو به خودت نگیر , تو رو نمی گم که

Wednesday, December 23, 2009

روژینا هستم , یک مسافر

دختر بزرگه تو ترکه , داره شیشش رو میذاره کنار . می دونم که یکم دیر شده بود اما چیکار کنم که با وجود دختر کوچیکه و شیشه هاش سخت بود که بذاره کنار . یکبار شیش ماه پیش به شیشش زرد چوبه زدم و مزه اش عوض شد خیلی بدش اومد و نخورد گفتم پیشی اومد ممشت رو گاز گرفت تلخ شد . بچم قبول کرد اما همچی می اومد با حسرت به ممش خوردن خواهرش نگاه می کرد که کبابم کرد شب هم بهم گفت مامان پیشی ممش  نی نی رو گاز نگرفته ؟ اینو که گفت دیگه طاقت نیاوردم رفتم شیشش رو شستم و شیر درست کردم و دادم دستش و گفتم بخور عزیزم می کشم پیشی رو اگه دوباره بیاد و این شد که این ممش خوردن ادامه داشت تا هفته پیش که رفته بودیم دکتر و خانوم دکتر خودش به دختر بزرگه گفت که دیگه نباید ممش بخوره و باید شیشه هاش رو بندازه دور . وقتی اومدیم خونه دخترکم جلوی چشمای گرد شده من و باباش شیشه هاش رو انداخت تو سطل آشغال و تموم شد که تموم .البته یکی دو بار گفت که ممش می خوام اما وقتی گفتم که تو خودت انداختی دور دیگه هیچی نگفت .اما با همه این احوال هنوز وقت خواب که میشه بچم کلافست اما به روی خودش نمی آره . تو کی انقدر خانوم شدی عسلم ؟


این دو روزه دختر کوچیکه سرما خورده بود و کلی بدخوابی د اشت و بداخلاق بود واسه همین امروز یک چشممم کوچولو و یکیش بزرگه
امروز صبح همسرم کار داشت و نمی تونست دختر بزرگه رو برسونه مهد واسه همین دیر رسیدم سرکار
امروز صبح یادم رفت زیر شلواری بپوشم و شال ببندم فکر کنم سرما ارو خوردم


Sunday, December 20, 2009

این مهد کودکهای دوست داشتنی


امروز تو مهد دخترکم جشن شب یلداست , ماهی یکبار نمایش عروسکی برگزار میشه و هر چند وقت یکبار هم تولد یکی از بچه هاست . هر هفته تو مهد یک موضوعی رو انتخاب می کنند و در طول هفته راجع به اون موضوع آموزش دارند و شعر می خونند و  کاردستی  درست می کنند  بیخود نبود روزهای اول که  همراهیش  می کردم عاشق این جا شدم وبدم نمی اومد اسم خودم رو هم بنویسم و با دخترکم  مهد کودک برم 

برای مرجانه : خانوم دوزار چیه شما بیش از اینها برای ما عزیزید وقتی کامنتت رو دیدم خییییییلی خوشحال شدم فکر کردم هنوز تو شرکتی و دارم کله سحر واست دردو دل می کنم

Saturday, December 19, 2009

ما قابل معاشرت نيستيم

اين روزها اگه بياييد خونه ما هنوز سلام علیک نکرده دختر بزرگه دستتون رو می گیره و می بره تو اتاقش بعد خودش میشه بچه شیر و شما می شید ... شیر حالا نقطه چینش نسبتتون با دخترکمه اگه عموش باشید عمو شیر اگه خالش باشید خاله شیر واگه مادر بزرگش , مادر بزرگ شیر . فقط باباش هستش که می شه بابا لاین *.بعد باید چهار دست و پا دور خونه دنبال بچه شیر راه بیفتید و یک عالمه ماجراجویی رو تجریه کنید از رودخونه رد شید با گرگها بجنگید و ... اصلا هم مهم نیست که چقدر خودتون رو آرا ویرا کردید و اومدید مهمونی . من خودم به شخصه این روزها انقدر مامان شیر بودم که دوباره سرزانوهام به عادت بچگی پینه بسته , اما خوب تقصیر خودمه چون خودم پیشنهاد خرید کارتون لاین کینگ ** رو دادم


*lion
**lion king
من و بلاگ اسپات بدجوری با هم دست به یقه هستیم من نمی دونم چطوری باید متنم رو راست چین کنم وقتی زبان رو فارسی انتخاب می کنم راست چین میشه اما تو کامنت گذاشتن مشکل پیش می اد اگه کسی راه حلی داره لطفا کمک کنه


پی نوشت 1 ساعت بعد  : انگار تونستم و واقعا راست چین شد راه حلش هم ساده بود چقدر بد و بیراه گفتم به این بلاگ اسپات بیچاره , تازه عکسم می تونم بذارم . راستش فکر می کردم عکس هم نمیشه بذارم  جدی که از پشت کوه اومدم

Wednesday, December 16, 2009

گیس و گیس کشی

این روزها دختر کوچیکه دنبال حق و حقوقشه , قبل ها وقتی یک چیزی تو دستش بود و دختر بزرگه ازش می گرفت صداش در نمی اومد همینطور مات و مبهوت فقط نگاه میکرد و گاهی هم می خندید شاید فکر می کرد اینم یک بازیه اما حالا وقتی داره بازی می کنه اگه کسی بخواد اسباب بازیش رو ازش بگیره عصبانی میشه و داد و قال میکنه و از اونجاییکه دختر بزرگه هرچی تو دست خواهر کوچولوش باشه می خواد ازش بگیره بنابراین گیس و گیس کشی تو خونه ما شروع شده دختر کوچیکه چنگ می زنه , مو می کشه , گاز می گیره و جیغ می زنه اما دختر بزرگه جیغ می زنه و کمک می خواد و گاهی هم مات و مبهوت فقط خواهر کوچولو رو نگاه می کنه فکر کنم داره به این فکر می کنه که این متجاوز کوچولو به حریمش این روزها چه رویی پیدا کرده

Tuesday, December 15, 2009

مزایای داشتن دوتا بچه کوچولو

وقتی دوتا بچه کوچولو داری هیچ وقت نگران این نیستی که بچه ات تنهاست و همبازی نداره و با بزرگها معاشرت می کنه و لازم نیست براش تو در و همسایه و فامیل دنبال همبازی و همسن بگردی که هی حوصلش سرنره
وقتی دوتا بچه پشت سرهم داری درسته که شب بیداری زیاد داری اما خوب دیگه به بیخوابی عادت داری. فکر کنم سخت تره که آدم یکبار شب بیداری داشته باشه بعد یک چند سالی دوباره روبراه بشه باز از سر نو واسه یک بچه دیگه
مدل زندگی آدم تا بچه داریه هر دوتا می ایند و بزرگ میشند
تا خونه آدم خالی از میز و مبل و رومیزی و خنزر پنزر های تزیینی و اضافی هستش بچه ها راحت می تونند بازی کنند
بچه ها مراحل رشدشون تقریبا نزدیک به همه وقتی مدرسه می رند جفتشون می رند , زمان کنکور و دانشگاهشون بهم نزدیکه و نیازهای تفریحیشون هم همینطور , و این کلی کار پدر و مادر را راحت می کنه تا اینکه هرکدوم بخواند یک سازی بزنند
تا زمانیکه خونتون پره از اسباب بازی و روروئک و کالسکه و صندلی غذا و کریر و ساک بچه و شیشه شیر و ... هردوشون اومدند و از این وسایل استفاده می کنند
و آخر از همه اینکه وقتی می بینی که دست هم رو می گیرند و از دیدن هم ذوق می کنند و با هم بازی می کنند کلی خستگیهات از تنت در می آد و می فهمی که کار اشتباهی نکردی

Monday, December 14, 2009

اندر مشکلات داشتن دوبچه کوچولو

وقتی دوتا بچه کوچولو داری حداقل تا دو سال اوضاعت به قرار زیر است
شبها تا صبح حداقل چهاربار از خواب بیدارت می کنند
صبح ها گاهی ساعت یازده می شه و می بینی هنوز صورتت رو نشستی البته این مال روزهاییه که خونه ای
اگه صبح بخواهی سرکار بری باید کورمال کورمال لباسات رو بپوشی و بی صبحونه بزنی بیرون . البته اینم برا وقتیه که انقدر خوش شانس باشی که شوهرت یکی رو ببره مهد و یکی هم باشه که اون یکی رو نگه داره
غذا خوردن بی برو برگرد کوفتت می شه چون همیشه یکی هست که باید غذا بهش بدی یا یکی که بخواد بره دستشویی و یا یکی خوابش بیاد یا یکی مدام تو گوشت غر بزنه
دستشویی فقط وقتی می ری که که مثانت در حال ترکیدن باشه البته اونجا هم آرامش نداری
اینکه فرصتی برای حمام کردن خودت پیدا کنی کار خیلی سختیه
دور رستوران و تاتر و سینما را یک خط گنده بکش چون هیشکی حاضر نمی شه دوتا بچت رو نگه داره تا تو بری گردش اگر هم احیانا یکی دلش بسوزه و اینکار رو بکنه همه مدتی که بیرونی دلشوره ولت نمی کنه
دور مسافرت رو هم خط بکش چون واقعا پوستت کنده میشه
فکرش رو نکن که بتونی تلفنی با دوستت صحبت کنی چون وقت آزادزیادی نداری و اگه هم داشته باشی کلی کار داری که تو اون زمان می تونی انجامش بدی
مهمانی رفتن کار سختیه موقع رفتنش که کلی ساک باید جمع کنی , بچه هات رو حاضر کنی بطوریکه وقت برای حاضر کردن خودت نمی مونه , اونجا همش یا داری بکن نکن می کنی یا بچه دستشویی می بری یا پوشک عوض می کنی یا شیر می دی , و موقع برگشتن دوتا بچه خواب تو دست خود و شوهرته بطوریکه در رو باید با دندوناتون باز کنید
هرگونه گردش چهار نفره اتان با شکست مواجه میشه چون نیاز های بچه هاتون متفاوته


اما خوب باوجود همه مشکلات بالا زیاد ناامید نباشید بچه های پشت سرهم مزایای زیادی هم دارند اونا رو هم می گم

Saturday, December 12, 2009

سلامت روح

يك روزهايي مثل امروز صبح از خواب پا می شم خستم , سردمه و دلم می خواد تو جام بمونم به زحمت پا می شم و میرم تو دستشویی . تازه یکم داره خواب از سرم می پره و سرحال میشم که صدای نق نق دختر کوچیکه رو میشنوم .باید شیرش بدم و عوضش کنم و این یعنی تاخیر و گیر افتادن در ترافیک و احتمالا بلند شدن دختر بزرگه و ... بارسیدن یکی از مادر بزرگها دختر کوچیکه رو می سپارم بدستشون و راه می افتم امروز نوبته مادر شوهرمه و از دیشب منزل ما بوده و یکنفر پنجره آشپزخانه روباز گذاشته و مادرش رو سرما داده (آهای با تو ام یکنفر اگه یکروز اینجا رو خوندی بدون که این عادت باز گذاشتن و نبستن پنجره ها عادت خیلی بدیه ) یک کلاه رو سرمه شال گردن دور گردنمه و تا خرخره لباس پوشیدم اما سردمه همینطور که منتظرم تا ماشین گرم بشه پیش خودم فکر می کنم که حالا که چی؟ یکی باید بیاد این بچت رو نگه داره شوهرت هول هولی پاشه اون یکی رو حاضر کنه و ببره بذاره مهد , خودت کله سحر باوجود شب بیداریهای هر شبه تو سرما باید پاشی بری سرکار . تنها بهانه ام سلامت روحمه اما اون ور ایرادگیرم فوری می گه حالا بخاطر سلامت روح خودت تا کی می خوای سلامت روح بقیه رو به خطر بندازی ؟

Wednesday, December 9, 2009

مادر با فرهنگ

دیشب رفته بودیم دشت بهشت . یک مهمونی به مناسبت سی امین سالگرد "قدس گشت " که ما هم دعوت بودیم دختر بزرگه رو هم برده بودیم بوت سفید و صورتیش هم پاش بود خیالم راحت که دیگه حرف و حدیثی نداریم . مهمانی خوبی بود جالب بود که اکثر آدمهای دعوت شده خانم بودند نظر همسرم این بود که این خانومها شوهراشون که می میرند تازه جهانگرد می شند من هم می گم خوب چه اشکال داره بالاخره باید یک نفسی بکشند . اما من کلا نظرم اینکه خانومها بیشتر اهل سفرند حالا چه شوهراشون مرده باشند چه اینکه اصلا ازدواج نکرده باشند . دخترکم رفتار خوبی داشت و به غیر از دوتا شیرینی که خورد کرد زمین ریخت , خیارش که افتاد زمین , چایی که درخواست کرد و نخورد شعرهایی که وسط سخنرانی بلند بلند می خوند , سه باری که رفت دستشویی , صندلی که انداخت زمین , صدباری که جاش رو با من عوض کرد , شامی که می خواست با دست بخوره و غذاهایی که روی زمین ریخت ، مزاحمتی ایجاد نکرد
تو اینترنت یکبار تفاوت تربیت غربی با شرقی رو خونده بودم یکی از مواردش این بود که مادران غربی تو کیفشون یک بسته مدادرنگی و یک دفتر چه نقاشی دارند و در مواقعی که بیرونند و بچه حوصلش سر می ره فوری این رو بهش می دهند و بچه سرش گرم میشه از اون روز یک بسته مداد رنگی و یک دفترچه نقاشی گذاشتم تو کیفم تا مادر بافرهنگی باشم و این اضافه بار را هرروز از اداره تا خونه و برعکس و موقع خرید و .. همه جا میکشم واسه اون موقع خاص اما تا حالا سه بار که بهش احتیاج داشتم یکبارش اصلا کیفم همراهم نبوده و دوبارش هم با یک کیف دیگه بودم دیشب هم یکی از اون دفعه ها بود واسه همین اون پوشه ای که قدس گشت موقع ورود بهمون داده بود و راجع به تورهای داخل و خارج و فرمهای اقامت و غیره بود رو دادیم دست دخترک تا روشون نقاشی بکنه و زیر میز بندازتشون و هی بره و بیاد و یک چیزی از توش درآره و خاکی کنه و بندازه و برداره و خلاصه سرش گرم باشه , با این اوصاف گمون نکنم تو برنامه های آینده قدس گشت جایی داشته باشیم

Tuesday, December 8, 2009

من شرمنده ام

یکشنبه شب یک مهمونی به مناسبت عقد یکی از فامیل دعوت داشتیم اول شام تو رستوران و بعد منزلشون . موقع حاضر کردن دختر بزرگه برای کفشش دو تا انتخاب بیشتر نداشتم یک کتونی صورتی و یک کفش سفید پشت و جلو باز . از اونجاییکه لباسش قرمز بود با جوراب شلواری سفید , کفش سفید رو انتخاب کردم و رفتیم هنوز تو رستوران رو صندلی ننشسته بودم که مادر شوهرم اعتراض کرد که بچم چکمه نداشت با این کفش تابستونی آوردینش ؟ البته سئوال بجایی بود اما خوب جوابی براش نداشتم و راستش رو بخواهید بانگاه انتقادی مادر شوهرم به کفش تابستونی دخترکم , از چکمه خوشگل خودم که بار اول بود می پوشیدمش حسابی شرمنده شدم . فردا صبحش داشتم واسه مامانم تعریف می کردم که دیدم صدای اون هم در اومد که خوب آره دیگه یک کفش واسه بچه نگرفتی و با این کفش ها عین گداها بردیش ؟!!!! مامان من 50 سال پیش واسه بچه هاش باید از نادری و اونهم از یک مغازه مخصوصش کفش می خرید بقیه رو قبول نداشت من خودم واسه شما ها از موسیو کفش می خریدم حالا تو , تو این دوره زمونه بچه رو این شکلی بردی ؟ اومدم درستش کنم گفتم کاش کفش کتونیش رو پاش می کردم که ایندفعه مامانم گفت والله اون موقع ها کفش کتونی تو زمستون هرکی می پوشید دل آدم واسش می سوخت حالا الان کتونی اینطوری مد شده ... خلاصه همچین شرمنده شدم که نفهمیدم چطوری رفتم بیرون و واسه بچم یک جفت نیم چکمه سفید صورتی خریدم و اومدم اما نمی دونم با آبروی بربادرفتم تو اون مهمانی چیکار کنم و موندم من که اینهمه تو فکر لباس خودم و همسرم بودم چی شد که دخترکم رو این وسط جا انداختم ؟
اندر حواشی مهمانی
از دخترکم می پرسند چرا خواهرت رو نیاوردی عروسی ؟ می گه آخه اون از عروس خوشش نمی اومد
تو مهمونی یواشکی ازش می پرسم جیش داری ؟ بلند طوری که همه کسانیکه سرمیزمونند بشنوند می گه هم جیش هم پی پی

Saturday, December 5, 2009

خرید

بالاخره طلسم خرید کردن برای خودم شکست و یک چکمه و یک پالتو برای خودم خریدم اما این خرید راضیم نکرد, نه اینکه از خرید هام ناراضی باشم نه , فقط اینکه من وقتی خرید کردن راضیم می کنه که به دل راحت برم خرید , با یک دوست باشم و خوش خوشانمون باشه و بعد از خرید بریم یک چیزی بخوریم و گپ بزنیم . البته این خرید رو با یک دوست انجام دادم اما تو ساعت ناهاری اداره و با عجله و هول هولکی برگشتیم سرکار از همه بدتر اینکه بسته های خریدم رو باید قایم می کردم تا کسی نفهمه که من جیم زدم و رفتم خرید . این شد که هنوز جای خالی یک خرید رو کاملا حس می کنم

Wednesday, December 2, 2009

پیشی کوچولوی من

به نظر من یک بچه نه ماهه بیشتر از هرچی شبیه یک بچه گربه است حالا منم این روزها یک بچه گربه دارم اونم یک بچه گربه کپل و بازیگوش

Tuesday, December 1, 2009

کورسوی امید

تو کتاب "کلید های رفتاری با کودک دوساله " نوشته بود که اومدن یک نوزاد جدید با داشتن یک بچه دوساله سرسام آوره اما دوسال تفاوت سنیه خوبیه از نظر اینکه بچه ها با این تفاوت سنی همبازیهای خوبی می شوند و اینکه در سالهای بعد وقتی اونها دارند باهم شطرنج بازی می کنند و شما در اتاق دیگه ای استراحت می کنید خستگی این سالها از تنتون در می آد . حالا من موندم معمولا بچه ها در چه سنی شطرنج بازی می کنند ؟ من که هنوز شطرنج بلد نیستم بازی کنم نکنه بچه هام هم به خودم برند ؟ فکر کنم باید تمام هم و غممون رو بگذاریم رو آموزش شطرنج تا زودتر به اونروز برسیم , به امید آنروز