من واقعا برام سئواله که چه معنی داره که تو هواپیما به زیر دو سال صندلی نمی دهند . آخه آدم با یک وروجک که هی داره وول می خوره و یک جا بند نمی شه باید چیکار کنه ؟ ما تا جاییکه می شد دیر سوار هواپیما شدیم . دختر بزرگه کنار پنجره, من وسط و هومن هم سر نشست و دختر کوچیکه هم که بلاتکلیف. سرو صداش از وقتی شروع شد که یک کمربند اضافه آوردند و دادند به من که بچه رو بشون رو پات و کمرش رو ببند . خوب این هیچ به مذاق دخترک خوش نیومد و اول غرو غر و بعد هم داد و بیداد و در آخر هم گریه .اگه یکوقت بی بچه و شیک و پیک سوار هواپیما شدید و صدای گریه یک بچه رو شنیدید تو رو خدا انقدر به پدر مادر بیچاره بچه چشم غره نرید که اونها به اندازه کافی خودشون ناراحت هستند اما این خانوم جلویی ما با موهای زرد قناریش و اون روسری قرمزش هی برمی گشت و به من چشم غره میرفت انگار من دارم اون جیغ ها رو می زنم .بالاخره اجازه باز کردن کمربندها صادر شد و دختر کوچیکه آزاد شد و راه افتاد تو راهرو و هی بین صندلی ها جولون داد و رفت و اومد . اما داستان دوباره از اونجا شروع شد که بساط شام دادن رو راه انداختند . ایندفعه دخترک رو پای باباش نشست و شروع کرد به خرابکاری و ریخت و پاش . دستمال رو می کشید , لیوان می افتاد . نوشابه رو می خواست , , با دست شیرجه می رفت تو غذا . من هم تو این وسط ها هی چیزها رو از دستش می گرفتم و غذا دهنش می گذاشتم و و سعی در کنترل اوضاع داشتم که یکدفعه دختر بزرگه که انگار یک لقمه بزرگ تو دهنش گذاشته بود عقی زد و پشت سرش گلاب به روتون ... واقعا تو اون خفتی جا کلافه بودم تنها چیزی که کمکمون کرد جعبه دستمال مرطوبمون بود که همیشه تو کولمون هست . خلاصه صندلی رو تمیز کردم و جوراب شلواری دخترک رو در آوردم و دست و صورتش رو تمیز کردم و یکم اوضاع رو مرتب کردم که خانوم اعلام کردند که پی پی دارند . حالا این غذاها رو هم این مهماندارها که نمی آن جمع کنند . باباش بغلش کرده و برده پی پی اش رو هم کرده و دیگه بگم که وقتی نشستیم سر جامون دوباره گفتند کمر ها رو ببندید که می خواهیم برای فرود حاضر شیم . اینبار اوضاع بهتر بود چون به بچه ها کارت بازی داده بودند و سر دختر کوچیکه گرم بازی بود فقط عیبش این بود که هی کارتش رو می انداخت و ما باید کمر باز می کردیم و می رفتیم زیر صندلی و کارت رو می آودیم .یادش به خیر اون روزهایی که شیک سوار هواپیما می شدم و از جام هم تکون نمی خوردم تازه اون پاکت استفراغ رو هم نزدیک خودم داشتم چون موقع فرود کمی تهوع می گرفتم . اونوقت حالا انقدر بشین پا شو می کنم , استفراغ جمع می کنم و زیر صندلی می رم و می آم و انگار نه انگار. خلاصه با سلام و صلوات رسیدیم به دوبی دوبی
Monday, December 20, 2010
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
3 comments:
اميدوارم بهتون خوش گذشته باشه. بايد تو پرواز زود برسي فرودگاه و موقعي كه كارت پرواز صادر مي كنن بهشون بگي چون بچه كوچولو دارين بهتون رديف اول جا بدن.
ما يك بار تو پرواز طولاني پشت سر يك خانمي بوديم كه كل پرواز مي خواست بخوابه. صندليش رو خوابونده بود و پاي ارشك هم هي مي خورد به صندليش. آنقدر برگشت ما رو چپ چپ نگاه كرد كه من داشتم ديوونه مي شدم. آخرش گفتم خانم صندليتون رو بدين جلوتر. گفت مي خوام بخوابم.
باور كن تا 1 هفته مدام ذهنم درگيرش بود. مي خواستم دعا كنم خدا بهش بچه شيطون بده ولي نكردم.
منم تازگی برای اولین بار با بچه مسافرت کردم که باید شرحش رو بنویسم و حسابی هم دردم.
ولی صندلی جدا که گفتی خب اگه پول صندلی رو بدی بهت صندلی میدن فقط باید یه چیزی مثل صندلی ماشین هم ببری که بچه بشینه توش. تازه خیلی از هواپیماییها تخفیف هم دارن.
سلام مادرخانومی عزیز
قربون اون دل بزرگت بشم که با دو تا بچه راه می افتی می ری دبی . من تا وقتی دخترم کوچولو بود تا همین شمال هم نمی رفتم
هفته آینده قراره با پدر مادرم بریم اهواز . از حالا عزا گرفتم که با این فسقلی چه کنم . البته خوشبختانه همسرم هم هست و خیلی کمکه . اگر چشمش نمکنم
Post a Comment