فرود گاه امام رفتن واسه من کار سختیه . چون دختر کوچیکه حوصلش سرمیره و تو ماشین آروم نمی گیره . بخصوص که با تاکسی بریم و تو صندلیش نباشه . یعنی هنوز دودوقیقه هم نبود که راه افتاده بودیم که شروع کرد از جاش پا شدن و وول خوردن .پنج دقیقه بعدش روصندلی واستاده بود و از شیشه پشت بیرون رو تماشا می کرد , دودقیقه بعدش باز خسته شد و از پنجره اینطرف آویزون شد و اصرار داشت که پنجره رو باز کنیم . یکمی به خواهرش آویزوون شد و صدای او رو درآورد . رفت جلو اومد عقب . نشست , پا شد . این پنجره اون پنجره . شیر خورد پسونک خواست . پسونکش رو انداخت زمین . آب خواست . خورد و بقیش رو ریخت زمین . بیسکوییت خورد و ریخت و .... اما نرسیدیم . ترافیکی بود عجیب و غریب . همچین گره خورده بود و حرکت نداشتیم که دیگه گمون کردیم از پروازمون جا می مونیم .راستش رو بخواهید تو اون لحظه انقدر کلافه بودم که از پرواز جا موندن خیلی مهم نبود از اون بدتر برام برگشتن این مسیر یا همین وضع بود . اما خدارو شکر بالاخره رسیدیم
Sunday, December 19, 2010
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment