Tuesday, December 28, 2010

خوان 7 - برگشت

 شب ساعت 11 پرواز برگشتمون بود و ما باید ساعت 1 هم اتاقمون رو تحویل می دادیم واسه همین از صبح که بیرون اومده بودیم اتاق رو هم تحویل دادیم .  از پارک که در اومدیم تاکسی گرفتیم و رفتیم سیتی سنتر. سیتی سنتر رو دوست دارم منو یاد سفر 6 سال پیشمون  می انداخت که همش اون تو بودیم . اول رفتیم ناهار خوردیم و بعد رفتیم واسه گشت تو مال و خرید . دختر کوچیکه یک حال اساسی بهمون داد و 3 ساعتی تو کالسکه خوابید .  دختر بزرگه رو هم گذاشتیم تو سبد خرید و خلاصه یک خریدی کردیم  . ساعت هشت شب برگشتیم هتل .  و 9هم از هتل رفتیم فرودگاه . پروازمون سرساعت انجام شد . خوشبختانه دخترا راه برگشت رو خوابیدند و خیلی تو هواپیما اذیت نشدیم سه صبح خونه بودیم 
نتیجه گیری  اینکه با بچه سفر کردن سخته , اما به زحمتش می ارزه .  دختر کوچیکه اونچه که می تونست از شیطنت کرد عاشق بهم ریختن کوسن های مبل های تو لابی بود . می رفت جلو در  لابی و کف زمین دراز می کشید . کفشهاش رو در می آورد و پا برهنه تو لابی راه می رفت دستش رو تو آب آبنمای هتل می کرد . درختهای کریسمس از دستش در امان نبودند .... اما دختر بزرگه بهمون نشون داد که همسفر خوبیه و  خیلی جاها بهمون کمک هم می داد . ختم کلوم اینکه بچه دار ها برید مهمونی , سفر , گردش  و با بچه دار شدن خونه نشین نشید . همه آدمهای دور و برتون اگه بچه هم نداشتند خودشون که یکروزی بچه بودند , نبودند ؟

1 comment:

Anonymous said...

Приятно читать, я только что прошел это наколлегу, который делал небольшое исследование по этому вопросу. И он только что купил мне обед, так как я нашел это для него улыбка Так позвольте мне перефразировать это : спасибо за обед! Желаем Вам удачи!