پنجشنبه شب مهمانی دعوت بودیم. تو تالار بودو زنونه مردونه جدا .انگار تو اینجور مهمونیهای زنو مرد جدا, بازار غیبت و خاله زنکی داغتره . من پای غیبت نداشتم این بود که هیچکاری نداشتم جز تماشای مهمونا و سر و وضعشون . آخر مهمونی دیدم که لباسهای دو نفر خیلی چشمم رو گرفته و همینطور کفشهای یکنفر دیگه . مدل موها و رنگ موهای یکی و کیف یکی دیگه , حتی کلیپس و موبایل آدم ها رو هم ول نکردم , همشون رو می خواستم . خلاصه که فهمیدم که چه الکی فکر می کردم که اهل چشم و همچشمی نیستم چقدر از خودم نا امید شدم
چشم همچشمی 1 اینجاست *
2 comments:
دختر دلم واست تنگ شد خیلی
:))) naaazi
Post a Comment