Saturday, January 2, 2010

از دست مادر شوهرم

با احترام به همه مادر شوهر های دنیا و مادر شوهر مهربان و دوست داشتنی خودم

صحنه اول
من و دختر بزرگه از راه می رسیم مادر شوهرم و دختر کوچیکه تو هال هستند فوری می رم جلو و دختر کوچیکه رو بغل میکنم به خودم می چسبونم و بوش می کنم می بینم که مادر شوهرم داره با چشم و ابرو به دختر بزرگه اشاره می کنه منظورش رو می فهمم بچه رو می ذارم زمین

صحنه دوم
من و دختر بزرگه از راه می رسیم مادر شوهرم و دختر کوچیکه تو هال هستند , بی توجه به دختر کوچیکه وارد خونه می شم . داریم با دختر بزرگه می ریم تو اتاقش که لباسش رو عوض کنه که می بینم مادر شوهرم به دختر کوچیکه می گه بمیرم واست  محل تو نمی دند !!؟

پی نوشت : برای همه اونهایی که پست قبلی رو خوندند : منظور از نازکش مهربونم در صحنه دوم "مادرم" است  گفتم یکوقت مجردها اشتباه برداشت نکنند به هوای پیدا کردن یک نازکش شوهر کنند  , از ما گفتن بود

1 comment:

Unknown said...

آخی دلم واسه مادرشوهرت تنگ شد ... یادمه شرکت پ.ب بودیم چه ماجراهای خنده داری تعریف می کردی یادش به خیر