Wednesday, August 18, 2010

نوازشهای دخترکم

دارم گریه می کنم  , اونم با صدای بلند . های های . برام مهم نیست که با بچه ها تو خونه تنهام . برام مهم نیست که طفلک ها از گریه کردن من ترسیده اند هیچی مهم نیست . من خودم الان دختر کوچکی هستم که پدرش رو می خواد پدری که تو آی سی یو خوابیده و حال خوبی نداره و دخترکش هیچ کاری نمی تونه براش بکنه , هیچ کاری . دختر کم می آد کنارم سرم را نوازش می کنه و میگه گریه نکن پاشو خودت رو تو آیینه ببین , ببین که چه زشت شدی! اشکهات رو پاک کن ! اشکهام رو پاک می کنم . بخند ! می خندم . میگه ببین حالا چقدر خوشگل شدی ! به چشمهای پف کردم تو آیینه نگاه می کنم , بله خیلی خوشگل شده ام

4 comments:

هنا said...

امیدوارم زودتر حالشون خوب بشه...براشون دعا می کنم. و دخترکات رو می بوسم که از حالا شریک لحظه های سختت هستند و همراهیت می کنند به زبون خودشون.

delbarak said...

azizam motaasefam , barashon doa mikonam, eshalla zoodtar khob beshe

مامان محمود و نور said...

عزیزم انشالله حالشون زودتر خوب بشه چه خوبه که فرشته های کوچولویی داره که مرهم دلت هستند. راستش من به بلاگت سر میزنم ولی نمیدونم مشکل از چیه که نصف اول نوشته هات برای من نشون داده نمیشه نمیدونم مشکل از براوزر هست یا چی؟

شيرين said...

بميرم برات كه چه حالي داري. انشالله پدر زودتر خوب ميشوند.