عصر جمعه ای رفتیم پارک . از این پارکها که توش سامانه نشاط یا پایانه نشاط یا هرچی که اسمشه برگزار میشه . رفتیم جلو جلو رو ردیف اول جا گرفتیم اول یک نمایش کمدی نیمه لوس اجرا شد و بعد هم چند تا آهنگ و مسابقه برای بچه ها که هرچه به دخترک گفتم برو تو هم, راضی نشد بره بالا . بچه ها اون بالا شعرهاشون رو باریتم می خوندند و قرار بود هر کی بهتر می خونه جایزه بگیره اما انتخاب برنده با تماشاچی ها بود برای هرکی بیشتر دست می زدند اون برنده می شد بستگی به این داشت که کس و کار کدوم بچه بیشتر باشه و بیشتر ابراز احساسات کنه . اینجوری که شد خوشحال شدم بچم رو نفرستادم رو سن چون همه اونایی که باهاشون اومده بودیم دور از این ماجرا رو صندلی پارک نشسته و مشغول حرف بودند و فقط من و دخترا تو تماشاچی ها بودیم و دختر کوچیکه هم که خودش رو شریک پفک بچه ای که جهار صندلی اونطرف ترمون بود کرده بود و به همین دلیل وقتی برای دست زدن نداشت و پس اگه دخترکم رو فرستاده بودم بالا , بچم می موند و دست زدنهای ضعیف یک مادر خجالتی . دختر جون مهم نیست که تو چقدر آهویی دارم خوشگله رو قشنگ می خونی مهم اینه که آدم واسه دست و هورا داشته باشی . عزیزکم چه حیف که باید از حالا این چیزها رو بفهمی چه حیف
Saturday, July 31, 2010
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment