Sunday, July 4, 2010

مهر خواهری

دخترا طبق معمول سر اسباب بازی کشمکش دارند و صدای جیغ و دادشون بلند شده , دختر بزرگه گریه کنون یکجوری که دل سنگ هم آب میشه از اتاقشون در می اد و رو به پدرش میگه که خواهرش اردکها رو برداشته وبه او نمی ده , برای اطلاع بگم که اردکهای مزبور  یک مادر و سه بچه اردک پلاستیکی هستند که دختر کوچیکه همشون رو بغل کرده بود و همون موقع سرو کله اش پیدا شد , پدر رو به دختر کوچیکه گفت عزیزم بدو بیا یک جوجو رو بده به بابا . دختر کوچیکه گفت نه . پدرخندید و گفت بدو بیار بده شیطون .بازهم دختر کوچیکه گفت نه .پدر دید گویا به رحمت دختر کوچیکه امیدی نیست رو به دختر بزرگه گفت حالا بیا من و تو با یک چیز دیگه بازی کنیم که دختر بزرگه قاطعانه گفت اگه به من نده من گهر (قهر) می کنم ها ! دیگه پدر بر سر غیرت افتاد و رو به دختر کوچیکه با کمی جدیت و صدای بلندتر گفت که بیار بده , که ایندفعه هم دختر کوچیکه با صدای بلندتری نه اش رو گفت . پدر گفت پس اگه نیای با خواهرت بازی کنی مجبور میشم که بگذارمت تو پارکت تا تنبیه بشی .و رفت تا دختر کوچیکه رو بغل کنه و بگذاره تو پارکش که دختر بزرگه رفت جلو . گفت ولش کن بابا اون کوچیکه نمی فهمه من با یک چیز دیگه بازی می کنم .و اینطوری یکبار دیگه ما رو با مهربونی و بخشندگیش انگشت به دهان کرد

3 comments:

هنا said...

این دختر بزرگه ی تو واقعا بزرگ و خانوم و همه چی تمومه!
خوش به حال کوچیکه است که همچین کسی رو داره.
راستی یک سوالی داشتم ازت. می خواستم ببینم برای بچه ها تخت گیر آوردی؟
من یه تخت خواب 140 سانتی دارم برای سارا. که دیگه توی اتاق خودش می خوابه غالبا. میخوام بهار رو هم بفرستم اونجا نمیدونم چه سیستمی مناسبه براشون. دوتا تخت نوجوانی بگیرم؟ یه تخت برای سارا بگیرم بهار رو بگذارم توی این یکی که حفاظ داره؟ اصلا بذارم یه کم دیگه اونم بزرگ بشه؟ اگر تجربه ای داری یه راهنمایی بکن. در ضمن من هم ازین تخت های فانتزی و اینها نمی خوام بگیرم ازون ساده قدیمی ها دوست دارم. تو پیدا کردی؟

رهگذر دنيا said...

سلام. الهي قربون اون دختر بزرگه تو برم كه آخر محبته.
راستي به من سر بزن.

زرافه خوش لباس said...

آخي...ناااازي