سه چهارسال پیش , دختر جوان یکی از اقواممون بر اثر بک تصادف در گذشت . این اتفاق کل فامیل رو تا مدتها دگرگون کرد بخصوص خانواده خودش رو . مادرش اصلا حال خوبی نداشت تااونجا که ادعا کرد که روح دخترش تو خونشونه و اون بوضوح صداش رو از اتاقش می شنوه و ... کار به اینجاکه کشیدبرای تغییر محیط و بهتر شدن حال مادر , خونشون رو عوض کردند و قضیه تموم شد . تا اینکه هفته گذشته یکی از خانومهای فامیل به دنبال آدرس یک شوی لباس که در خانه ای برگزار می شده سر از خانه قدیم اون قوم و خویش در می آره و بعد از خرید و این داستانها به صاحبخانه می گه که اینجا قبلا منزل یکی از اقوام ما بوده و ما کلی اینجا خاطره داشتیم و اونا دختری داشتند که فوت شد و بعد از اون خونه رو فروختند , به اینجا که می رسه صاحبخونه می گه می دونم چون روح اون دختر تو این خونه مونده بود و ما کلی دردسر داشتیم تا آدمش رو پیدا کردیم واحضار روح کردیم و اون رو راضی کردیم که خونه رو ترک کنه .... واقعا عجیبه نه ؟
Monday, July 26, 2010
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
2 comments:
عجيبه و دوست داشتني. اذيتشون مي كرده مگه كه بايد خونه رو ترك مي كرده؟
سلام . جالب بود ولي لطفا فراموش نكنيد كه پيش دخترا چيزي راجع به اين موضوع نگيد كه نترسن
Post a Comment