دختر بزرگه این روزها از همیشه بهتره . تنهایی بازی می کنه , با بچه ها راحت تر کنار می آد . حرف گوش کن تر شده , کماکان عاشق قصه و کتابه و می تونه ساعتها کتابهاش رو بخونه و یا برام قصه تعریف کنه , مهدش رو دوست داره , خواهرش رو به عنوان یک عضو خانواده کاملا پذیرفته .ناز نازی و خیلی حساسه , اشکش دم مشکشه , اما در کل خیلی دوست داشتنیه
دختر کوچیکه شش دندونست , دیگه خیلی کچل نیست , چهار دست و پا رو تند و مسلط می ره , دستش رو به در و دیوارو مبل و هرچیزی می گیره وا می ایسته و با دستش که به یکجایی بند باشه راه هم می ره . صدای زنگ در که بیاد ذوق می کنه و می ره جلوی در تا ببینه که کی اومده . عاشقه ددره و تا کسی لباس بپوشه آویزونش میشه که باهاش بره , وقتی پای ددر درمیون باشه کاملا همکاری می کنه تا اون کاپشن پشمالوی صورتیش رو که یکمی هم تنگ شده روهم تنش کنم .هنوز بدخوابه در حالت خوبش سه چهار بار رو تا صبح از خواب پا میشه .عاشقه خواهرشه و مثل یک ببعی کوچک دنبال خواهرش از این سره خوونه به اون سره خونه در حال حرکته .حسابی اهل نای نایه اونم با رنگ نیناش ناش
ومن این روزها می شورم , می پزم , می خوابونم ,نمی خوابم , پوشک عوض می کنم ,دستشویی می برم , حمام می کنم , شیر می دم ,تنبیه می کنم , تنبیه می شوم ,تربیت می کنم , تربیت می شم , سرکار می رم , خسته میشم , خرید می کنم , می خندم , گریه می کنم اما در کل خوشبختم