Saturday, March 6, 2010

تکرار تاریخ

خیلی دور نیست اون روزهایی که سر مامانم غر می زدم که دستات بوی پیاز می ده . دیشب داشتم صورت دختر بزرگه رو می شستم که یکدفعه گفت اه اه اه مامان چه بوی بدی دستات می ده ! باید قیافم رو می دیدید , بچم راست می گفت دستم بوی پیاز می داد

3 comments:

مامان ارشك said...

حالا كم كم همه اون حرفايي كه به مامانامون مي زديم از بچه هامون مي شنويم.

Anonymous said...

من یادمه مامانم که خوراک می پخت می گفت اه ما باز خوراک داریم و کلی بهش افتخار میدادیم تا خوراک بخوریم .... حالا از وقتی اومدم اینجا هر وقت همت کنم و خوراک درست کنم کلی قربون خودم میرم که به به مرجانه چه کردی دستت درد نکنه طفلکی مامانم قدرشو ندونستم


مرجانه

ملودي said...

چند وقت پيش داشتم اسفناج مي پختم پسرا اومدن تو آشپزخونه كه اااااا بوي چيه چقدر بده حالا هي من مي گفتم نه مامان جان خيلي هم خوبه سبزيه اما دوتاشون اصرار كه خيلي بده ما نمي خوريم دقيقا ياد كودكي خودم افتادم كه هر كاري مامانم مي كرد لب به اسفناج نمي زدم (البته بچه هاي الان اين پروسه رو زودتر از ما شروع كردند)