سیندرلا موهای طلایی بلند داشت , من ندارم . سیندرلا مادر ناتنی و دوتا خواهر ناتنی داشت , من ندارم . سیندرلا شاهزاده با رخت و لباس پادشاهی و سوار بر اسب سفید داشت , اماشاهزاده من شلوارک پوشیده و جلوی تلویزیون و روی کاناپه است . اما با تمام این تفاوتها منم هر شب سیندرلا می شم. من باید هرشب ظرفها ی شام رو جمع کنم و تو ماشین بذارم , غذای فردامون رو بکشم و تو یخچال بذارم و شیشه های دختر کوچیکه رو بشورم و ضدعفونی کنم , و کنار تختش بذارم برای نصفه شبها , میز آشپزخونه رو پاک کنم و کف آشپزخونه رو جارو کنم , کیف مهد دختر بزرگه رو حاضر کنم و بذارم دم در , لباسهای فرداش رو از کمد درارم وحاضر بذارم , دختر کوچیکه رو بخوابونم و خودم مسواک بزنم و همه اینها باید تا دوازده شب تموم بشه چون جادوی منم 12 شب باطل می شه و من دیگه نمی تونم سرپا واستم و باید بخوابم
Monday, January 18, 2010
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
6 comments:
الااااااااااااااااااهیییی .... چه خوب شد من اومدم اینجا و تو هم وبلاگ می نویسی من بیشتر از ایران ازت خبر دارم
من مرجانه ام
نمی شد یه شبم مردا سیندرلا شن؟
سندرلا جون خسته نباشي ولي از شوهرت هم يك كمي كمك بخواه.
خدا قوت مادر خانومی
خیلی وقته وبلاگتو و شیرین کاریای دخترای نازتو می خونم
نوشته هات خیلی دوست داشتنی و صمیمیه
موفق باشی
اینم خودش کلی مثبت نگریه که این کارهارو به سیندرلا بودن تشبیه کنید !
Post a Comment