Wednesday, December 23, 2009

روژینا هستم , یک مسافر

دختر بزرگه تو ترکه , داره شیشش رو میذاره کنار . می دونم که یکم دیر شده بود اما چیکار کنم که با وجود دختر کوچیکه و شیشه هاش سخت بود که بذاره کنار . یکبار شیش ماه پیش به شیشش زرد چوبه زدم و مزه اش عوض شد خیلی بدش اومد و نخورد گفتم پیشی اومد ممشت رو گاز گرفت تلخ شد . بچم قبول کرد اما همچی می اومد با حسرت به ممش خوردن خواهرش نگاه می کرد که کبابم کرد شب هم بهم گفت مامان پیشی ممش  نی نی رو گاز نگرفته ؟ اینو که گفت دیگه طاقت نیاوردم رفتم شیشش رو شستم و شیر درست کردم و دادم دستش و گفتم بخور عزیزم می کشم پیشی رو اگه دوباره بیاد و این شد که این ممش خوردن ادامه داشت تا هفته پیش که رفته بودیم دکتر و خانوم دکتر خودش به دختر بزرگه گفت که دیگه نباید ممش بخوره و باید شیشه هاش رو بندازه دور . وقتی اومدیم خونه دخترکم جلوی چشمای گرد شده من و باباش شیشه هاش رو انداخت تو سطل آشغال و تموم شد که تموم .البته یکی دو بار گفت که ممش می خوام اما وقتی گفتم که تو خودت انداختی دور دیگه هیچی نگفت .اما با همه این احوال هنوز وقت خواب که میشه بچم کلافست اما به روی خودش نمی آره . تو کی انقدر خانوم شدی عسلم ؟


این دو روزه دختر کوچیکه سرما خورده بود و کلی بدخوابی د اشت و بداخلاق بود واسه همین امروز یک چشممم کوچولو و یکیش بزرگه
امروز صبح همسرم کار داشت و نمی تونست دختر بزرگه رو برسونه مهد واسه همین دیر رسیدم سرکار
امروز صبح یادم رفت زیر شلواری بپوشم و شال ببندم فکر کنم سرما ارو خوردم


3 comments:

Unknown said...
This comment has been removed by the author.
Unknown said...

الاااااااااااهی عزیزم چه می چسبه خوندن اینجا .... هی می خوام اسمتو بگم نمیشه که اینجا وبلاگه ... خلاصه مادرجون با خوندن وبلاگت خیلی یاد اون موقعها میفتم ...چه دختر دسته گلی داری به خدا ماشالله چه فهمیده س بچه م ... دلم تنگ شده بود ... ببوس دخترای عسلتو

لی لی said...

یعنی من عاشق مامانهای هستم که دو تا نی نی پشت سر هم دارند ...
خواهر من هم همینجوری شیشه ار ترک کرد ...
زنده و سالم باشن هر جفتشون