Tuesday, February 23, 2010

ساندویچ همبرگر

دارم با ممل و بهار تو حیاط بازی می کنم در واقع آب بازی می کنیم . آب حوضشون رو سطل سطل ریختیم تو باغچه و حالا لب حوض نشستیم و پاهامون رو تو ته مونده آب فرو کردیم که خاله هما صدامون می کنه . مامان ممل و بهاره . خالم نیست , دوسته مامانمه .در واقع رفیق فابریکشه و ما یکی دو روز در هفته حتما همدیگرو می بینیم . مامانامون تو آشپزخونه می شینند و چایی می خورند و سیگار می کشند و حرف می زنند و ما هم تو حیاط یا تو اتاق مشغول آتیش سوزوندن می شیم . می ریم تو اتاق جلوی تلویزیون که داره کارتون می ده و منتظر ساندویچ های شاممون میشیم . خاله هما دکتره و زیاد هم اهل آشپزی نیست هر بار تو خونشون ساندیچ همبرگر می خوریم اونم همبرگر آب پز, بی نمک , بدون خیارشور و گوجه لای نون لواش . اما مامان من حسابی اهله آشپزیه هروقت خونه ما باشند ماکارانی , لازانیا یا پیتزا .همینه که ممل و بهار عاشق غذاهای مامانمند بسگی غذاهای آب پز خوردند .ممل می ره که ساندویچ ها رو بیاره اول برای خودش و بعد هم برای بهار و آخری ماله من . از بس شره خاله هما جرات نداره که هر سه تا ساندویچ رو یکدفعه بده تا از آشپزخونه بیاره . داره مال من رو می آره که یکدفعه پاش می گیره به میز و ساندویچم می افته رو زمین و گوشتو نونش از هم وا میشه . می تونستم ساندویچ رو دوباره ببندم و بخورمش , می تونستم ساندویچ ممل رو ازش بگیرم و بگم اونیکه انداختی مال خودت بوده , اصلا می تونستم برم آشپزخونه و دوباره یک ساندویچ بگیرم .اما قهرمان بازی در آوردم و نشستم و آب دهنم رو قورت دادم و کارتون دیدم . بی شام . شب تو راه  موقع خونه رفتن تو ماشین به مامانم گفتم که شام نخوردم و گرسنمه .مامانم هم گفت که بی عرضه و دست پا چلفتیم . از اون روز تا حالا دور و بر بیست و پنج سالی می گذره , همبرگر های زیادی خوردم اما حسرت اون نصفه ساندویچ همبرگر با نون لواشش تو دلم مونده

2 comments:

مامان ارشك said...

هيچي نمي تونم بگم چون اين حسرته مي مونه.

آدم و حوا said...
This comment has been removed by the author.