Monday, February 22, 2010

بده بستون با خدا

شبهایی که دختر کوچیکه بد می خوابه , وقت اذان صبح خودم رو به اون راه می زنم و یکجورهایی به روی خودم نمی ارم که باید نماز بخونم , اصولا ترجیح می دم که نشنوم که اذان می گند اما مگه میشه , همچی این بلندگوی مسجد هوار می کشه که هیچ رقمه راه نداره بروی خودت نیاری که نشنیدی .یک مدت که اینکار رو می کنم یکدفعه که یک اتفاق ناخوشایند برام می افته فوری می ذارم بپای نماز نخوندنم و شروع به معذرت خواهی از خدا می کنم و اذان نگفته پای سجادم تا دوباره اوضاع بر وفق مراد شه و منم روم زیاد شه دوباره نماز صبح رو بیخیال شم .اینجوریهاست رابطه من با خدام . چند سال پیش از خدا خواستم که تقاص کار های بدم رو همین دنیا بهم بده که هم بار گناهانم رو سبک کنم و هم اینطوری کمتر کار بد بکنم اما شش ماه نشده پشیمون شدم دیدم همینطوری تو دهنیه که فرت و فرت می خورم و اینطوری بخواد پیش بره یک روز خوش که تو این دنیا ندارم هیچ یک چیزی هم آخرش بدهکار میشم این بود که گفتم خدایا  گ..خوردم همون جمعشون کن اون دنیا که اومدم یکدفعه به حسابم برس

1 comment:

مامان ارشك said...

چه مستجاب الدعوه هستي شما. براي من هم دعا كن لطفاً.