Tuesday, October 27, 2009

اینطوری به بچه غذا ندید

زن داییم وقتی می خواست به دختر داییم غذا بده می برد می شوندش کنار کمد لای در کمد را باز می گذاشت و گوشه پالتو پوست مامان بزرگم رو می گذاشت بیرون بعد تند تند قاشق ها رو می کرد تو دهن بچه , طفلی بچه هم از ترس پالتو پوسته تند تند غذا می خورد
زن برادرم , برادر زادم رو می برد تو حیاط و هی می گفت بدو بخور و الا پیشی می خوره ها , بدو بخور اگه نخوری کلاغه می خوره ها
یکی از دوستامون با بچه سوار آسانسور خونشون می شده و مادرش هم با ظرف غذا و قاشق بیرون وا می ایستاده بعد هی اینا با آسانسور بالا پایین می رفتند و هربار که در آسانسور باز می شده مامان بزرگه یک قاشق غذا می چپونده تو دهن بچه

اما من این روزها همه اینکار ها رو محکوم کردم و سفت و محکم به مامان و مادر شوهرم گفتم که اینطوری به بچه غذا ندید , غذا رو می ذارید جلوش بهش وقت می دید اگه گشنش باشه(که نمی دونم چرا هیچ وقت نیست !) می خوره نباشه هم هیچ جمع
میکنیم و می ره تا وعده بعدی اما خوب از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان که وقتی خودمون تنهاییم گاهی (فقط گاهی )من از همه روشهای بالا به غیر از پالتو پوست البته , استفاده میکنم تازه یک روشهای دیگه هم دارم که بدک نیستند و خیلی وقتها جواب می دند حالا راجع به اونها هم می نویسم

No comments: