Tuesday, November 23, 2010

دوگانگی

ساعت نه شب مادر شوهرم زنگ زده خونمون . با دلسوزی می گه هنوز نیومده . پسرش رو می گه . می گم نه .  فکر می کنم دلسوزیش بخاطر منه که تا این موقع شب با بچه ها تنهام . بعدا دوزاریم می افته که نه . بخاطر پسرشه که تا حالا سرکاره

4 comments:

Sib said...

هم به تو خق می دم هم مامان همسر! نمی دونما اما خود تو 20-30 سال دیگه زنگ بزنی خونه ی دخترت و همین مکالمه باشه، دلسوزیت برا کی بیشتر می شه؟

رهگذر دنیا said...

سلام مادر خانومی
خوبی ؟ دخترا خوبن ؟
ای کاش مادر شوهرا یادشون نمی رفت که سر و کله زدم با دو تا بچه نیم وجبی راحتتر از سرکار بودن حتی تا ساعت 9 و 10 شب نیست اون هم بعد از یک شیفت کامل کاری و همراه غذا پختن و رسیدگی به خونه و لباس بچه ها و .... . ای کاش می شد یه روزهایی جامون با همسرانمون عوض می شد

مهدیس خانوم said...

آخییییییییی ...فرشته مهربون عزیزم خوب هر مامانی نگران بچه خودشه
خودتم که مامانی و حتما میتونی مادر شوهر رو درک کنی.
اینا واسه مردم داری بود که همه فکر کنن من خیلی گوگولیم


اما حقیقت اینه که آدم تو این شرایط واقعا لجش در میاد
خانومها هم به اندازه آقایون خسته میشن و زحمت میکشن .. ولی چرا هیچ کی نمیبینه؟

Anonymous said...

البته اگر عروس تا ساعت نه شب کار میکرد و آقای پسر خونه بودند بازم دلسوزی واسه پسر عزیز بود که بچم تا این وقت تنها و گشنه و تشنه هست. امااااااااااااااان از دست آدمهای بهونه گیر

سارا